-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 آذرماه سال 1385 23:05
(متن پایین از این وبلاگ برداشتم(رعایت امانت) http://www.setareyesard.blogfa.com/ ) آنقدر هستی و نیستی که دلم میگیرد نه هستی که بدانم هستی.....نه نیستی که بدانم نیستی....خواهش می کنم یا باش ،یا.... باز هم باش میشود آنقدر بمانی تا باور کنم که هستی؟ بهم نگو پر توقعی...تو هنوز باور نکردی که من از تو و دنیای تو چیز زیادی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 آذرماه سال 1385 22:55
چقدر سخته هر لحظه با تو بودن اما از تو دور بودن...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 آذرماه سال 1385 10:48
امروز دلم گرفته می خوام گریه کنم نمی تونم.دیروز هم گذشت این روزها چه زود می گذرند ای خدا چه میشد, روز و شب را به وجود نمی اوردی ودر ذهنم میرسه که تو یک روز از پیشم میری دیونه میشم خدایا من اونو اندازه تمام دنیا دوستش دارم .من جز اون چیزی نمی خوام... ای کاش پیشم بودی در این لحظات غم تو قشنگترین و پاکترین عشق آسمونی...
-
بود و نبود
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1385 15:06
باز هم نمی دونم نوشته زیر را از کجا خوندم: اونی که بو د تو بودی و اونی که نبود من بودم یکی داشت و یکی نداشت اونی که داشت تو بودی و اونی که تو رو نداشت من بودم یکی خواست و یکی نخواست اونی که خواست تو بودی و اونی بی تو بودن رو نخواست من بودم یکی آورد و یکی نیاورد اونی که آورد تو بودی و اونی که جز تو به هیچ کس ایمان...
-
فقط نرو
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1385 20:17
گریه نمی کنم نرو آه نمی کشم بشین حرف نمی زنم بمون بغض نمی کنم ببین سفر نکن خورشیدکم ترک نکن منو نرو نبودنت مرگ منه راهی این سفر نشو نزار که عشق منو تو اینجا به آخر بررسه بری تو و مرگ من از رفتن تو سر برسه گریه نمی کنم نرو آه نمی کشم بشین حرف نمی زنم بمون بغض نمی کنم ببین
-
چشمانت
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1385 20:13
هوا ترست به رنگ هوای چشمانت دوباره فال گرفتم برای چشمانت اگر چه کوچک و تنگ است حجم این دنیا قبول کن که بریزم به پای چشمانت بگو چه وقت دلم را ز یاد خواهی برد اگر چه خوانده ام از جای جای چشمانت دلم مسافر تنهای شهر شب بو هاست که مانده در عطش کوچه های چشمانت تمام آینه ها نذر یاس لبخندت جنون آبی در یا فدای چشمانت چه می شود...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 آبانماه سال 1385 21:16
همیشه انقدر ساده نرو و مگذر لااقل نگاهی به پشت سرت کن شاید کسی در پی تو می دود و نامت را با صدای بی صدایی فریاد میزند و تو هیچ وقت او را ندیده ای
-
ماه من
دوشنبه 29 آبانماه سال 1385 23:00
غم بی هم زبانیم را با باد خواهم گفت و نا مهربانیت را به دست نقال خواهم سپرد چون صیادی بد اقبال به خانه باز خواهم گشت و یادم نرفته خواهش خاموشت با چشمانه خسته ز تنهایی دیشب خیال روی تو با من گفت این روزها دوباره تو می یایی هنگام رفتن است چشمانم را بستم و برگشتم باور نمی کنم هرگز ... اری هرگز دیشب تمام ستاره های پشت...
-
دل
یکشنبه 21 آبانماه سال 1385 22:53
گقتمش دل می خری؟ پرسید چند؟! گفتمش : دل مال تو تنها بخند خنده کرد و دل ز دستانم ربود تا بخود باز آمدم او رفته بود دل زدستش روی خاک افتاده بود جای پایش روی دل جا مانده بود
-
لبخند
یکشنبه 21 آبانماه سال 1385 18:48
برایم لبخند بزن.میدانی،خیلی وقتست دلم هوای لبخند هایت را کرده. هوای دویدن در باغ دست در دست تو.و چیدن میوه های نارس و گس را. تو برایم لبخند بزن حالا؛بلند
-
پایان
یکشنبه 21 آبانماه سال 1385 16:11
نمی دونم این ترانه را توی کدوم وبلاگ خوندم اما خیلی خوشم اومد گذاشتم تا شما ها هم بتونید بخونیدش: اگر چه بی تو رسیدم به فصل پایانی چقدر منتظرت بوده ام؛نمی دانی چقدر منتظرت بوده ام که برگردی رها کنی نگه ام را از این پریشانی همیشه غایب این قصه بوده ای و مرا کشانده فکر گناهت به صد پشیمانی نخواه عذر بخواهی؛نگو گرفتاری نگو...
-
شقایق
یکشنبه 21 آبانماه سال 1385 16:07
داستان شقایق، گلی عاشق شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت ز ره آمد یکی خسته به...
-
تو
دوشنبه 15 آبانماه سال 1385 21:54
سکوت تنهایــــــــــی ام را تو بشکن : با زمزمه هات با ترانه هات، با هیــاهوی خندههات،با آوای کلمــــات، با گرمای دستات،با نور دیدگانت،با هیاهوی شادی هات بشکــــــن خورد کن سکوت تنهایی ام را . بگــــــــذار انعکاس آن چیزی با شد جز تنهایی .......... بگــــــــذار آن بر گشت تو باشی
-
عاقبت
دوشنبه 15 آبانماه سال 1385 17:51
وحشت از عشق که نه ترس ما فاصله هاست وحشت از قصه که ؛ نه ترس ما خاتمه ها ست ترس بیهوده نداریم؛ صحبت از خاطره هاست صحبت از کشتن نا خواسته عاطفه هاست کوله باریست پر از هیچ که بر شانه ماست گله از دست کسی نیست مقصر دل دیوونه ماست ما سرانجام؛سرانجام گرفتیم به هیچ راهی سفر به هیچستانیم گله ای هست که از خود داریم چاره ای نیست...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 آبانماه سال 1385 23:03
شیشه ی دل را شکستن احتیاجش سنگ نیست این دل با نگاهی سرد پرپر می شود با خودم عهد بستم بار دیگر که تو را دیدم.... بگویم.... از تو دلگیرم... ولی باز تو را دیدم و گفتم:... بی تو میمیرم.!
-
چند نقطه .............
جمعه 12 آبانماه سال 1385 21:29
نوشتم درد بعدش چند نقطه و آهی سرد بعدش چند نقطه برای آخرین بار آمد آنروز گلی آورد بعدش ............. دلم لرزید وقت رفتن او چو برگی زرد بعدش.............. به او گفتم کجا؟حالا که زود است نرو !! برگرد !! بعدش .......... و وقتی دور شد یک لحظه برگشت نگاهی کرد بعدش..............
-
چقدر ساده ....
جمعه 12 آبانماه سال 1385 21:24
چه ساده گذشتیم و گذاشتیم بر ما بگذرد چه ساده دل گفتیم و شب بازی را از ما برد چه ساده تنها شدیم و درد وجود را گرفت چه ساده خندیدیم به خود تا کسی به ما نخندد چه ساده تمرین بوسه کردیم تا اشک مرحم دردهایمان نباشد چه ساده باختیم تا برنده غرور باشیم چه ساده خاطرات را به عشق زندگی دانستیم چه ساده خود را به گوشه ای غمزده...
-
من تمنا کردم
جمعه 12 آبانماه سال 1385 11:19
من تمنا کردم که توبامن باشی تو به من گفتی: هرگز هرگز -پاسخی سخت ودرشت- مراغصه این هرگز کشت
-
نه !
جمعه 12 آبانماه سال 1385 11:17
نه ! هرگز شب را باور نکردم چرا که در فراسوی دهلیزش به امید دریچه یی دل بسته بودم !!!
-
چشم
جمعه 12 آبانماه سال 1385 11:14
زندگی یعنی همین ، چشمان تو...لحظههای بهترین ، چشمان تو.....از میان آسمان و هرچه هست.....سهم من تنها همین ، چشمان تو.....بعد چشم تو (( غزل )) را میکُشم.....اولین و آخرین ، چشمان تو.....در میان پیچ و تاب زندگی.....مانده در یادم همین ، چشمان تو.....آخر این شعر جای اسم خود.....میگذارم (( نقطه چین ، چشمان تو )).....شد...
-
بخشش
پنجشنبه 11 آبانماه سال 1385 23:14
درمیان من و تو فاصله هاست. گاه می اندیشم - میتوانی تو به لبخندی این فاصله را برداری تو توانایی بخشش داری دستهای تو توانایی آن را دارد - که مرا زندگانی بخشد چشمهای تو به من می بخشد شور عشق و مستی (وتو چون مصرع شعری زیبا , سطر برجسته ای از زندگی من هستی) دفتر عمر مرا با وجود تو شکوهی دیگر رونقی دیگر است. میتوانی تو به...
-
راه سوم
پنجشنبه 11 آبانماه سال 1385 23:11
چه تنگنای سختی است یک انسان یا باید بماند یا برود. و این هر دو، اکنون برایم از معنی تهی شدهاست و دریغ که راه سومی هم نیست" (دکتر شریعتی)
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 آبانماه سال 1385 20:23
کاش می فهمیدی در خزانی که از این دشت گذشت سبزها باز، چرا زرد شدند؟ خیل خاکستری لک لک ها در افق های مسی رنگ غروب تا کجا های کجا کوچیده است کاش می فهمیدی زندگی،مبحس بی دیواری است و تو محکوم، به حبس ابدی و عدالت ستم معتد لیست که درون رنگ قانون جاریست کاش می فهمیدی دوستی ،آش دهن سوزی نیست عشق، بازار متاع جنسی است آرزو گور...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 آبانماه سال 1385 20:02
بغض گره خورده در گلویم را جز تلنگر نگاه مهربانت نمی شکند به حرمت آن سلام نخستین پیش از آن که راه نفس کشیدنم را ببندد نگاهم کن
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 آبانماه سال 1385 16:03
به غم کسی اسیرم که زمن خبر ندارد عجب از محبت من که در او اثر ندارد غلط است هر که گوید دل به دل راه دارد دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 آبانماه سال 1385 18:42
نمی دانم بهار است یا زمستان نمی دانم بی تو از گردش ایام دل شکسته و خسته ام ای همیشه بهار من کاش بودی و می دیدی که چقدربه تو نباز دارم
-
کاش ...
دوشنبه 8 آبانماه سال 1385 16:51
پدرم می گفت عاشقی یک شب است و پشیمانی هزار شب حالا هزار شب پشیمانم که چرا یک شب عاشق نبودم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 آبانماه سال 1385 16:48
هرچی آرزوی خوبه مال تو هر چی که خاطره داری مال من اون روزهای عاشقونه مال تو این شبهای بی قراری مال من
-
کاش حرف نگاهم را می شنیدی
یکشنبه 7 آبانماه سال 1385 18:27
باز امشب ای ستاره تابان نیامــــــــدی باز ای سپیده شب هجران نیامــــــدی شمعم شکفته بود که خندد بروی تــــــــو افسوس ای شکوفه خندان نیامـــــدی زندانی تو بودم و مهـــــــــــــتاب مــــن چرا باز امشب از دریچه زندان نیامـــــــدی با ما سر چه داشتی ای تیره شــــــــب که باز چون سر گذشــــت عشق بپایان نیامــــــــــدی...
-
عاشق
یکشنبه 7 آبانماه سال 1385 18:22
من چیزی نمی گویم تا بدانی در سکوت هم میتوان عاشق ماند به همین سادگی کسی این روزها دنبال رد پای سوزن پرگار بر صفحه نمی گردد