راز سکوت را نم نم اشک می داند و غم تنهایی عشق را خلوت شب میداند

 

 شبی بی حوصله رفتی ،دعا کردم که برگردی
خدا را تا سحر آن شب صدا کردم که برگردی
 کنار پیچک خاموش و سرد باغچه  ماندم
نمی دانی کجا رفتم ،چها کردم که برگردی

 

از ستاره تا ستاره عشق ما دنباله داره
تا به خورشید نرسیم ما راه ما ادامه داره
از کرانه تا کرانه پر کشیدیم عاشقانه
من تو را زمزمه کردم با تن سبز ترانه
عشق ما مرزی نداره علف هرزی نداره
دل ما عاشق پرسته از کسی ترسی نداره

پرنده
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست
            

حدس

و حدس می زنم شبی مرا جواب میکنی
و قصر کوچک دل مرا خراب میکنی
سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای
ولی برای رفتنت عجب شتاب میکنی
من از کنار پنجره تو را نگاه میکنم
و تو به نامدیگری مرا خطاب می کنی
چه ساده در ازای یک نگاه پاک و ماندنی
هزار مرتبه مرا ز خجلت آب میکنی
به خاطر تو من همیشه با همه غریبه ام
تو کمتر از غریبه ای مرا حساب میکنی
و کاش گفته بودی از همان نگاه اولت
که بعد من دوباره دوست انتخاب می کنی

 

امشب نه اینکه شام غریبان گرفته ام

بلکه به یمن آمدنت جان گرفته ام

در این شب های بلند آرزویی دارم.....

آرزویی به بلندای یک شب زمستانی......

که تو تا ابد مال من باشی

و من تا انتهای دو دنیا دیوانه ی نگاه تو بمانم......

باز امشب ...

باز امشب ای ستاره تابان نیامــــــــدی
باز ای سپیده شب هجران نیامــــــدی
شمعم شکفته بود که خندد بروی تــــــــو
افسوس ای شکوفه خندان نیامـــــدی
زندانی تو بودم و مهـــــــــــــتاب مــــن چرا
باز امشب از دریچه زندان نیامـــــــدی
با ما سر چه داشتی ای تیره شــــــــب که باز
چون سر گذشــــت عشق بپایان نیامــــــــــدی
شعر من از زبان تو خوش صیــــــد می کند
افسوس ای غزال غزلخوان نیامـــــــدی
گفتم بخوان عشــــــــق شدم میزبان مــــــــــاه
نامـــــهربان مــــــن تو که مهمان نیامـــــــدی

 


مطمئن باش و برو

ضربه ات کاری بود 

دل من سخت شکست

و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی

به من و عشقی پاک

که پر از یاد تو بود

و خیالم می گفت

تا ابد مال تو بود

تو برو. ..

برو تا راحت تر

تکه های دل خود را آرام سر هم بند زنم