همــــــه اون روزا میگفتن شبای یلدا بلنــــــــــــده
با تو زود میگذره ساعت یـا که اون حـرفا چرنده؟
از همون شبیکه رفتی عــــــمریه چله نشـــــــــینم
کی میاد اون شب یلدا که بازم تو رو بـــــــــــبینم؟
تو که رفتی همه روزام مث شبهای یلدا بلــــــــــــــنده
اول یه فصل سردم که شباش به من میـــــــــــخنده
تا کجا ادامـــــــه داره شبــــــای بلـــــــــــند دوری
واسه من که شب گرفتم واسه تو که غــــرق نوری
قـــــــرار هر سال یلـــــدا که هنوز یـــــادت نرفته؟
گر چه این چله بلــــنده توکه روز یـــــــادت نرفته؟
تو مث شـــــــــــــبای یلدا واسه من بلـــــــند ترینی!
رفتنی بودی ورفتی تو همینـــــــی که هـــــــــمینی...
این مطلب را از وبلاگ (http://divoune.blogsky.com/) برداشتم:
وقتی ناامید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی!
وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیارکسی رو که به صداقت حرفات محتاجه!
وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته!
بگذار دوستت بدارم
آنچنانکه خورشید زمین را دوست دارد
بگذار تو را در آغوش کشم
همچون هم آغوشی زیبای موج وساحل
بگذار تنها با تو بمانم مث وفای ماهی به دریا
این خواستگاه را نگذار ناکام بماند
بگذار برای زندگی بهانه ای زیبا
همچون عشق تو داشته باشم
این روح سرد از کجا آمده است
که من وتو را اینگونه در بر گرفته است
این قصه نباید ناتمام باقی بماند
این قصه را پایانی شایسته باید باشد
چراکه من وتو می توانیم
باز روح عشق را در دنیای بی روح بدمیم
بگذار با تو بمانم مث قصه قدیمی برگ و درخت
که هر کدام جدا از هم هیچ سودی ندارند جز پریشان حالی
تو فرصت بده تا با تو بگویم
این عشق را می توان دوباره ساخت
می توان دوباره معنا کرد
من وتو می توانیم از آن افسانه ها باشیم
از آنان که فقط نامی از آنها در کتاب مانده است
شاید روزگاری تصنیف من وتو گردد ورد زبانها
جای لیلی
جای مجنون
جای فرهاد
جای شیرین
اگر تو خواهی شود
تکیه به شونه هام نکن من از تو افتاده ترم
ما که به هم نمی رسیم بسه دیگه بزار برم کی گفته بود
به جرم عشق یه عمری پرپرت کنم حیف تو نیست
کنج قفس چادر غم سرت کنم
من نه قلندر شبم نه قهرمان قصه ها
نه برده ای حلقه به گوش نه ناجی فرشته ها
من عاشقم همین و بس غصه نداره بی کسیم
قشنگیه قسمت ماست که ما به هم نمی رسیم
دل تخته سیاه نیست که هرکی اومد روش بنویسه و هرکی هم رفت بشه اسمش را پاک کرد
(متن پایین از این وبلاگ برداشتم(رعایت امانت)http://www.setareyesard.blogfa.com/)
آنقدر هستی و نیستی که دلم میگیرد
نه هستی که بدانم هستی.....نه نیستی که بدانم نیستی....خواهش می کنم یا باش ،یا.... باز هم باش
میشود آنقدر بمانی تا باور کنم که هستی؟
بهم نگو پر توقعی...تو هنوز باور نکردی که من از تو و دنیای تو چیز زیادی نمی خوام
باز هم نمی دونم نوشته زیر را از کجا خوندم:
اونی که بو د تو بودی و اونی که نبود من بودم
یکی داشت و یکی نداشت
اونی که داشت تو بودی و اونی که تو رو نداشت من بودم
یکی خواست و یکی نخواست
اونی که خواست تو بودی و اونی بی تو بودن رو نخواست من بودم
یکی آورد و یکی نیاورد
اونی که آورد تو بودی و اونی که جز تو به هیچ کس ایمان نیاورد من بودم
یکی برد و یکی باخت
اونی که برد تو بودی و اونی که دل به تو باخت من بودم
یکی گفت و یکی نگفت
اونی که گفت تو بودی و اونی که دوست دارم رو به هیچ کس جز تو نگفت من بودم
یکی ماند و یکی نماند
اونی که ماند تو بودی و اونی که بدون تو نماند من بودم
گریه نمی کنم نرو آه نمی کشم بشین
حرف نمی زنم بمون بغض نمی کنم ببین
سفر نکن خورشیدکم ترک نکن منو نرو
نبودنت مرگ منه راهی این سفر نشو
نزار که عشق منو تو اینجا به آخر بررسه
بری تو و مرگ من از رفتن تو سر برسه
گریه نمی کنم نرو آه نمی کشم بشین
حرف نمی زنم بمون بغض نمی کنم ببین
هوا ترست به رنگ هوای چشمانت
دوباره فال گرفتم برای چشمانت
اگر چه کوچک و تنگ است حجم این دنیا
قبول کن که بریزم به پای چشمانت
بگو چه وقت دلم را ز یاد خواهی برد
اگر چه خوانده ام از جای جای چشمانت
دلم مسافر تنهای شهر شب بو هاست
که مانده در عطش کوچه های چشمانت
تمام آینه ها نذر یاس لبخندت
جنون آبی در یا فدای چشمانت
چه می شود تو صدایم کنی به لهجه موج
به لحن نقره ای و بی صدای چشمانت
تو هیچ وقت پس از صبر من نمی آیی
در انتظار چه خالیست جای چشمانت
به انتهای جنونم رسیده ام اکنون
به انتهای خود و ابتدای چشمانت
من و غروب و سکوت و شکستن و پاییز
تو و نیامدن و عشوه های چشمانت
خدا کند که بدانی چه قدر محتاج ست
نگاه خسته من به دعای چشمانت