دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد شاید
به خواب شیرین،فرهاد رفته باشد
دلم را پسرکی ربوده
که دلش دریایی بود و چشمانش دشت
دلم را پسرکی ربوده
که نیاز ِ هر روزه ی ِ چشمانم گشته و
رفع عطش روح من خسته
دلم را پسرکی ربوده
که تنها میوه لبانش لبخندش پر مهرش است
دلم را پسرکی ربوده
که دستان پر مهرش تنها آغوش گشوده بسوی ِ من است
دلم را پسرکی ربوده
که آغوش افراشته ی من تنها برای دستهای او پر میزند .
دلم را پسرکی ربود ... و من ....