تو در اولین سطر تقویم دیدار
آن روز به خط نگاهی زر اندود
کلامی نوشتی و رفتی
و من نیز شکسته نوشتم و ماندم
نوشتی که می مانی اما نماندی
نوشتم نمی مانم اما ماندم
چقدر دلم می خواست سر بگذاری روی شانه هایم
تا برایت لالایی مهتاب بخوانم
و از تبلور عشقت در رویاهایم بگویم
کاش می شد امشب نگاه تازه سپیده را
در شب چشمان قشنگت توصیف کنم.....
نگاهه صمیمانه ات هنوز ؛ مانده میان آرزوی من
چشمان تو خلاصه عشق است ؛ و قصه ای جدا از دلواپسی ها
تو رفتی و نگاه تو از شهر دل گذشت
من در حریم عشق جاودانم هنوز
در باور حقیقت بی انتهای عشق
به یاد تو دیوانه ام هنوز
فریاد انتظار مرا هیچ کس نشنید
اما ؛ عاشقم هنوز .
غم بی هم زبانیم را با باد خواهم گفت
و نا مهربانیت را
به دست نقال خواهم سپرد
چون صیادی بد اقبال به خانه باز خواهم گشت
و یادم نرفته خواهش خاموشت
با چشمانه خسته ز تنهایی
دیشب خیال روی تو با من گفت
این روزها دوباره تو می یایی
هنگام رفتن است
چشمانم را بستم و برگشتم
باور نمی کنم
هرگز...اری هرگز
دیشب تمام ستاره های پشت پنجره را
با دست خاموش کردم
وقتی...
شنیدم که ماه را به اتاقت برده ای
....................................................
دختر کوری تو این دنیای نامرد زندگی میکرد .این دختره یه دوست پسری داشت که عاشقه اون بود.دختره همیشه می گفت اگه من چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه با اون می موندم یه روز یکی پیدا شد که به اون دختر چشماشو بده. وقتی که دختره بینا شد دید که دوست پسرش کوره. بهش گفت من دیگه تو رو نمی خوام برو. پسره با ناراحتی رفت و یه لبخند تلخ بهش زد و گفت :مراقب چشمای من باش...................
به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کن کسی هست که عاشقانه تو را می نگرد و منتظر توست
اشکهای تو را پاک می کند...
و دستهایت را صمیمانه می فشارد تو را دوست دارد
فقط به خاطر خودت به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کن
و اگر باور داشته باشی می بینی ستاره ها هم با تو حرف میزنند
باور کن که با او هرگز تنها نیستی هرگز
فقط کافی است عاشقا نه به آسمان نگاه کنـی ...
رسم بازی عشق این بود که
من بشمارم و تو قایم شوی
به همان رسم های قدیمی کودکانه (قایم باشک)
هنوز نشمرده بودم که رفتی
و چنان ناپیدا که برای همیشه بدنبالت سرگردان و آواره شدم
لعنت به این بازی بچه گانه لعنت...