کاش یکی بود یکی نبود ........... اول قصه ها نبود

خاتون

خاتون خودم کتیبه ای از آهم، دیگر زتو ملال نمی خواهم
حرفی بزن سکوت تو پیرم کرد، من واژه های لال نمی خواهم 


تردیدی آنچنان که تو می دانی، مثل خوره به جان من افتادست
چیزی بگو که دلخوشی ام باشد، تقدیر و احتمال نمی خواهم  

 

با اینچنین تبسم کمرنگی برگشتنت قشنگ نخواهد بود 

سیب آن زمان که سرخ شود سیب است، من واژه های کال نمی خواهم

  

راستش الان بقیه اش یادم نیست، بعدا میذارم

ز پس انتظاری طولانی
کنون
پنجره های نگاه من
به تماشای تو ایستاده اند . . .
نگاه کن
تا ببینی چگونه
شاعرانه و بی ریا
تو را
به ضیافت عاشقانه ترین
ترانه های روح خویش
خوانده ام

بازگشت

شاید دوباره شروع کنم به نوشتن اونم به خاطر یه عزیز ....... فقط بخاطر تو می نویسم