بگذار دوستت بدارم
آنچنانکه خورشید زمین را دوست دارد
بگذار تو را در آغوش کشم
همچون هم آغوشی زیبای موج وساحل
بگذار تنها با تو بمانم مث وفای  ماهی به دریا
این  خواستگاه را نگذار ناکام بماند
بگذار برای زندگی بهانه ای زیبا
همچون عشق تو داشته باشم
این روح سرد از کجا آمده است
که من وتو را اینگونه در بر گرفته است
این قصه نباید ناتمام باقی بماند
این  قصه را پایانی شایسته باید باشد
چراکه من وتو می توانیم
باز روح عشق را در دنیای بی روح  بدمیم
بگذار با تو بمانم  مث قصه قدیمی برگ و درخت
که هر کدام جدا از هم هیچ سودی ندارند جز پریشان حالی
تو فرصت بده تا با تو بگویم
این عشق را می توان  دوباره ساخت
می توان دوباره معنا کرد
من وتو می توانیم  از آن افسانه ها باشیم
از آنان که فقط نامی از آنها در کتاب مانده است
شاید روزگاری تصنیف من وتو گردد ورد زبانها
جای لیلی
جای مجنون
جای فرهاد
جای شیرین
اگر تو خواهی شود

نظرات 2 + ارسال نظر
ری را جمعه 24 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 16:56 http://rirayeheshgh.blogsky.com

سلام

شعر زیبایی است

یاد ما تو خاطر ها زمانی می ماند که چیز با ارزشی به نام خوبی و عشق بگذاریم

بای

شهر سکوت جمعه 24 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 18:54 http://sokoote-mandegar.blogsky.com/

سلام مرسی که به تنهایی من اومدی
دوست عزیز این وبلاگ اصلی من نیست
امیدوارم همیشه موفق و شاد باشی
ممنون:*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد