شبی بی حوصله رفتی ،دعا کردم که برگردی
خدا را تا سحر آن شب صدا کردم که برگردی
 کنار پیچک خاموش و سرد باغچه  ماندم
نمی دانی کجا رفتم ،چها کردم که برگردی

 

نظرات 3 + ارسال نظر
رضا جمعه 15 دی‌ماه سال 1385 ساعت 19:46 http://www.reza8mile.blogsky.com

از عکسها خیلی بجا استفاده میکنی (متناسب با متنی که داری) و این خیلی عالیه...متنهات هم بی نظیره....

بارون شنبه 16 دی‌ماه سال 1385 ساعت 07:30 http://delvapasiii.blogsky.com

یعنی اونم بر میگرده؟!!!
خودم می دونم که اون حرفا رو از ته دلم نگفتم.. فقط واسه این گفتم که فک کنه دیگه دوسش ندارم و .. نمی خواستم با حرفام آزارش بدم...

غریبه آشنا شنبه 16 دی‌ماه سال 1385 ساعت 07:36 http://apotheosc.blogsky.com

خسته ؛ اما عاشق

تنها تر از فریاد

میدونی یه جورایی میتونم تصور کنم که چه جور ادمی هستی


بی خیال ؛ من حرف زیاد میزنم اهمیت نده

زیبا مینویسی

یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد