پایان

نمی دونم این ترانه را توی کدوم وبلاگ خوندم اما خیلی خوشم اومد گذاشتم تا شما ها هم بتونید بخونیدش:


اگر چه بی تو رسیدم به فصل پایانی
چقدر منتظرت بوده ام؛نمی دانی

چقدر منتظرت بوده ام که برگردی
رها کنی نگه ام را از این پریشانی

همیشه غایب این قصه بوده ای و مرا
کشانده فکر گناهت به صد پشیمانی

نخواه عذر بخواهی؛نگو گرفتاری
نگو که وقت نداری که سر بخارانی

همیشه در غزلم حس اتفاق کم است
به نام عشق بیا در غزل به مهمانی

تو اتفاق شو و مثل رود جاری شو
که متهم نشود شاعری به نادانی

نخند!دل خوشی ام مضحک است.می دانم
تو سالهاست که شعر وداع می خوانی

و من نشسته ام اقرار می کنم یک عمر
مرا به بند کشید آن دو چشم شیطانی

ببین به چشم نشان می دهند رهگذران
مرا که سنبل عصیانم و بد ایمانی

دوباره با غزل پوچ رنگ می بازد
نگاه خاطره در بیت تلخ پایانی

نظرات 1 + ارسال نظر
حسین شنبه 27 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 14:52 http://silentsong.blogsky.com/

خیلی پست قشنگی بود دلم نیومد وقتی اینقدر خوشم اومده تنها کاری که می تونم کنم یعنی ۱ نظر ناقابل رو هم انجام ندم. ولی ۱ چیزی رو واقعا می گم خیلی نوشته هات قشنگن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد