-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 آبانماه سال 1385 18:16
کی مهربونیتو گرفت از من غرقابه درد کی دستای لطیفتو تبر برای ساقه کرد کینه رو کی یاد تو داد تو هم شدی مثل همه از تن گرم عاشقت کی ساخته یک مجسمه نمیشه باورم تویی نه اینکه چشمای تو نیست تو طاقتت نبود من و ببینی باچشمای خیس واسه تموم درد من تو داشتی کهنه مرحمی یه روز بودی مرگ غمم امروز تولد غمی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 آبانماه سال 1385 17:45
رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 آبانماه سال 1385 22:05
شوق بازآمدن سوی توام هست اما تلخی سرد کدورت در تو پای پوینده ی راهم بسته ابر خاکستری بی باران راه بر مرغ نگاهم بسته وای ، باران باران ؛ شیشه ی پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟ آسمان سربی رنگ من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ می پرد مرغ نگاهم تا دور وای ، باران باران ؛ پر مرغان نگاهم را شست .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 آبانماه سال 1385 22:03
ای مهربانتر از من با من در دستهای تو آیا کدام رزمز بشارت نهفته بود ؟ کز من دریغ کردی تنها تویی مثل پرنده های بهاری در آفتاب مثل زلال قطره بباران صبحدم مثل نسیم سرد سحر مثل سحر آب آواز مهربانی تو با من در کوچه باغهای محبت مثل شکوفه های سپید سیب ایثار سادگی است افسوس آیا چه کس تو را از مهربان شدن با من مایوس می کند؟...
-
زخم
شنبه 6 آبانماه سال 1385 21:34
و این بار خسته از تمام بودن هایی که نمی خواستم باشم به تو پناه بردم و تو را خواستم که نه کمکم کنی و نه دردی را از من بگیری تنها زخم هایم را ببینی انتظاری که در دنیای تو گویا بسیار بیجاست و در جواب این که دیدی گفتی : وقت فکر کردن به من را نداری
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 آبانماه سال 1385 21:32
گریه کردم گریه کردم ، اما دردمو نگفتم تکیه کردم به غرورم ، تا دیگه از پا نیقتم چه ترانه بی اثر بود ، مثه مشت زدن به دیوار اولین فصل شکستن ، آخرین خدانگهدار من به قله می رسیدم اگه ...
-
آدم و حوا
شنبه 22 مهرماه سال 1385 23:16
آدم را به جرم خوردن سیب از بهشت راندن، اما چه باک، حوا خود بهشت بود !
-
کلام نگاه
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1385 21:15
تو در اولین سطر تقویم دیدار آن روز به خط نگاهی زر اندود کلامی نوشتی و رفتی و من نیز شکسته نوشتم و ماندم نوشتی که می مانی اما نماندی نوشتم نمی مانم اما ماندم
-
می خواستم ...
دوشنبه 17 مهرماه سال 1385 19:38
من می خواستم تو به من عادت نکنی من به تو عادت کردم می خواستم تو عاشقم نباشی من عاشقت شدم می خواستم من برات مثل بقیه باشم تو برام از همه مهم تر شدی می خواستم تو هیچ وقت سکوت نکنی من سکوت کردم می خواستم بری دنبال زندگیت اما تو همه ی زندگیــــم شدی ....... !!!
-
چرا اینقدر از من دوری؟
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1385 22:23
چقدر دلم می خواست سر بگذاری روی شانه هایم تا برایت لالایی مهتاب بخوانم و از تبلور عشقت در رویاهایم بگویم کاش می شد امشب نگاه تازه سپیده را در شب چشمان قشنگت توصیف کنم.....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1385 21:46
تمام دلخوشی ام یک سبد نگاه مهربان توست..... .
-
عاشقم
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1385 00:10
نگاهه صمیمانه ات هنوز ؛ مانده میان آرزوی من چشمان تو خلاصه عشق است ؛ و قصه ای جدا از دلواپسی ها تو رفتی و نگاه تو از شهر دل گذشت من در حریم عشق جاودانم هنوز در باور حقیقت بی انتهای عشق به یاد تو دیوانه ام هنوز فریاد انتظار مرا هیچ کس نشنید اما ؛ عاشقم هنوز .
-
ماه من کجایی ؟
سهشنبه 11 مهرماه سال 1385 19:53
غم بی هم زبانیم را با باد خواهم گفت و نا مهربانیت را به دست نقال خواهم سپرد چون صیادی بد اقبال به خانه باز خواهم گشت و یادم نرفته خواهش خاموشت با چشمانه خسته ز تنهایی دیشب خیال روی تو با من گفت این روزها دوباره تو می یایی هنگام رفتن است چشمانم را بستم و برگشتم باور نمی کنم هرگز...اری هرگز دیشب تمام ستاره های پشت پنجره...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 مهرماه سال 1385 19:13
دختر کوری تو این دنیای نامرد زندگی میکرد .این دختره یه دوست پسری داشت که عاشقه اون بود.دختره همیشه می گفت اگه من چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه با اون می موندم یه روز یکی پیدا شد که به اون دختر چشماشو بده. وقتی که دختره بینا شد دید که دوست پسرش کوره. بهش گفت من دیگه تو رو نمی خوام برو. پسره با ناراحتی رفت و یه لبخند...
-
عزیز دلم
یکشنبه 9 مهرماه سال 1385 18:06
بگذار تا انتهای جاده های خیال با تو باشم بگذار همیشه در کنارت بمانم تا دستانت سردشان نشود نگذار شبهای بی ستاره عشق را از یادمان ببرد بگذار ستاره ای باشم در آسمان شبهای بی ستاره ات بگذار جوانه ای در حیاط کوچک دلت بکارم بگذار دلهایمان زیر باران رها شوند بگذار هر شب پیشانی ات را ببوسم تا رویای زیبا ببینی بگذار طلسمی شوم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مهرماه سال 1385 17:50
به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کن کسی هست که عاشقانه تو را می نگرد و منتظر توست اشکهای تو را پاک می کند... و دستهایت را صمیمانه می فشارد تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کن و اگر باور داشته باشی می بینی ستاره ها هم با تو حرف میزنند باور کن که با او هرگز...
-
رسم بازی
شنبه 8 مهرماه سال 1385 23:36
رسم بازی عشق این بود که من بشمارم و تو قایم شوی به همان رسم های قدیمی کودکانه (قایم باشک) هنوز نشمرده بودم که رفتی و چنان ناپیدا که برای همیشه بدنبالت سرگردان و آواره شدم لعنت به این بازی بچه گانه لعنت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 مهرماه سال 1385 23:30
امشب دوباره آمدم تا قصه کوچه را دوباره تکرار کنم... و زیر یک سایبان تا نگاهت را دوباره با من قسمت کنی.. و دوباره شب بود و نگاهت چه معصومانه پر از وسوسه اشک... و دوباره همان مرور قصه ی دختری از تبار باران که شیفته و دیوانه ی پسری از جنس نور شد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 مهرماه سال 1385 23:28
زندگی شهد گل است زنبور زمان می خوردش آنچه میماند عسل خاطره هاست