رفت...زود بود... آمدنش را،داشتنش را به باور ننشسته بودم که با رفتنش روی ناباوریم خط کشید.
و رفت...درست مثل پرنده ای که خیال میکنی برای همیشه پشت پنجره ات باقی می ماند و برایت می خواند اما.. وقتی نزدیک میروی،میبینی سالهاست رفته است.
و رفت...قبل از آنکه دلتنگی هایم را تسکین دهد.قبل از آنکه پاسخ گوید چراهایم را.
خیلی قشنگ بود موفق باشی به من هم سر بزن