رفت...زود بود... آمدنش را،داشتنش را به باور ننشسته بودم که با رفتنش روی ناباوریم خط کشید.
و رفت...درست مثل پرنده ای که خیال میکنی برای همیشه پشت پنجره ات باقی می ماند و برایت می خواند اما.. وقتی نزدیک میروی،میبینی سالهاست رفته است.
و رفت...قبل از آنکه دلتنگی هایم را تسکین دهد.قبل از آنکه پاسخ گوید چراهایم را.
نظرات 1 + ارسال نظر
بهرام چهارشنبه 4 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 13:49 http://evol.blogsky.com

خیلی قشنگ بود موفق باشی به من هم سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد