زمونه

چشمش افتاد به اون و همونی که می دونی شد
بذار راحتت کنم یعنی دلم دیوونه شد
دل من که عمری رفته بود سراغ زندگیش
به بیابون زد و دنبال چشاش روونه شد
اون تا دید دیوونشم دیگه بهم نگا نکرد
عاشقیم برای رفتنش واسش بهونه شد
گفتم این تیر نگاتو توی قلب من نزن
دیگه قلب من واسه تیرای اون نشونه شد
روزا تو خیابونا آواره نگاش شدم
شبا هم بیابونا واسه غریبیم خونه شد
دیگه مطمئن شد اون که من گرفتارش شدم
عشق من از اوناییکه تا ابد می مونه شد
یه شب اما واسه همیشه رفت یه جای دور
چون نگفت کجا میره باز تقصیر زمونه شد
نظرات 3 + ارسال نظر
رضا دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 15:02 http://www.reza8mile.blogsky.com

سلام خوبی؟ سعی کن حالا که قالبت سیاهه رنگ نوشتت روشن باشه!

باران سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 20:27 http://delvapasiii.blogsky.com

آخی..
این شعرای قشنگ رو تو از کجا میاری بچه جون..
راستی.. کجایی؟!! نیستی که..

اشکمهرکوچولو جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:04 http://www.ashkmehr.blogsky.com

سلام٬امیدوارم خوب باشین ٬ شعر زیبایی نوشته بودین ٬ وبتون هم زیبا شده . اشک های سرد و نقره ایم در انتظار قدم های سبز و گرو توست...
در پناه آسمان ... bye bye honey

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد